♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

نازنینم آدم..


پس از آفرینش آدم ،خدا گفت به او:

نازنینم آدم،با تو رازی دارم،اندکی پیشتر آی.آدم آرام و نجیب آمد پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست؛محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست.
نازنینم آدم،(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)یاد من باش که بس تنهایم.بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید ،وبه خدا گفت:من به اندازه ی.......من به اندازه ی گل های بهشت........نه.......به اندازه ی عرش.......نه ........نه،........من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من
؛دوستدارت هستم.
آدم کوله اش را برداشت.خسته و سخت قدم برمی داشت،راهی ظلمت پرشور زمین.طفلکی بنده غمگین،آدم؛در میان لحظه ی جانکاه هبوط،باز از خدا شنید که گفت:نازنینم آدم،نه به اندازه ی تنهایی من،نه به اندازه عرش،نه به اندازه ی گل های بهشت.. که به اندازه ی یک دانه ی گندم فقط یادم باش.
{نازنینم آدم،نبری از یادم}


برابری در قرآن...به نظرتون اتفاقیه؟


    


دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.
گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی 24=24.
با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند. به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:
 
دنیا 115 / آخرت 115
ملائک 88 / شیطان 88
زندگی 145 / مرگ 145
سود 50 / زیان 50
ملت (مردم) 50 / پیامبران 50
ابلیس 11 / پناه جستن از  شر ابلیس 11
مصیبت 75 / شکر 75
صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣
فریب خوردگان (گمراه شدگان) 17 / مردگان (مردم مرده) ١٧
مسلمین ۴١ / جهاد ۴١
طلا 8 / زندگی راحت ٨
جادو ۶٠ / فتنه ۶٠
زکات ٣٢ / برکت ٣٢
ذهن ۴٩ / نور ۴٩
زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵
آرزو ٨ / ترس ٨
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ /  تبلیغ کردن ١٨
سختی ١١۴ / صبر١١۴
محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴
مرد ٢۴ / زن ٢۴
همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:
نماز 5،   ماه ١٢، روز ٣۶۵
دریا  ٣٢، زمین (خشکی) ١٣
دریا +  خشکی = 45=13+32
دریا = %1111111/71= 100 × 45/۳۲
خشکی = % 88888889/28 = 100 × 45/13
دریا + خشکی = % 00/100
دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب 111/71% و خشکی 889/28 %  از کره زمین را فراگرفته است.
آیا همه اینها اتفاقی است؟
سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد (صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟ قرآن هم دقیقاً همین را بیان می‌کند.

اعظم الله اجورنا و اجورکم فی مصیبة مولانا الحسین (ع)


طولانیه..اما از دستش ندید
حتما بخونید..حتما

13786812054315140672.jpg

57527354068305541365.gif

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام، بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت،قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود... وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود... غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

 

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت. سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچکس یارم نشد، زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی...ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب، تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

 

آمدند از راه نزدم دو ملک، تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود، لرزه بر اندام من افتاده بود!

هر چه کردم سعی تا گویم جواب... سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

 

از سکوتم آن دو گشته خشمگین، رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود، بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر... نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود... گوش گویا نامشان نشنیده بود

 

نامهای خوبشان از یاد رفت! وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد...بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو، کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه، کوله بارم بود مملو از گناه

 

کارهای زشت من بسیار بود... بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود، گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد...روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند، حرف آخر را چنین با من زدند:

 

عمر خود را ای جوان کردی تباه... نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم! پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود... دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار؛ می کشیدندم به خِفّت سوی نار

 

ناگهان الطاف حق آغاز شد، از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان، دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور...جام چشمانش پر از خمر طهور

لب که نه، سرچشمه ی آب حیات، بین دستش کائنات و ممکنات

 

چشمهایش زندگانی می سرود... درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود، بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید؟ پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند... بال خود را فرش راهش ساختند

 

غرق حیرت داشتند این زمزمه، آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده... گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد، مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)... من کجا و دیدن روی حسین (ع) ؟

 

گفت آزادش کنید این بنده را،خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده...کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است،گریه کرده بعد شیرش داده است
اینکه می بینید در شور است و شین...ذکر لا لا ئیش بوده یا حسین


سینه چاک آل زهرا بوده است، چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوزعشقم آب کرد، عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است، خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید ...پا برهنه در عزایم می دوید


اقتدا بر خواهرم زینب نمود، گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است... خویش را نذررقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده، او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد ،جسم و جانش بوی روضه می دهد


حرمت من را به دنیا پاس داشت ،ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن...روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم، با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است... او بسوزد صاحبش شرمنده است


در مرامم نیست او تنها شود ، باعث خوشحالی عدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم؛ پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سر نوشت...میشود همسایه ی من در بهشت

 محرم_muharram

آری آری هر که پا بست من است !

نامه ی اعمال او دست من است

به رنگ خدا...


صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً


هیچ رنگی زیباتر از رنگـــــ خــدا  نیست

 
  " سوره بقره آیه 138 "

باز هم جمعه دیگر گذشت..



n00033568-t.jpg


گفتی تا انگشت های دستت را بشماری برمیگردم...

کجایی که از مردم شهر...

 انگشت گدایی می کنم ...



شکرگزارى...

روزى حضرت عیسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسید به فلان محل برو که ما را در آنجا دوستى است، مسیح به آن محل موعود رفت زنى را دید که نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمین افتاده و زبانش مترنم به این ذکر است:

 « الحمدالله على نعمائه والشکر على آلائه »

خدا را بر نعمتهاى ظاهریاش سپاس و بر نعمتهاى باطنیاش شکر.

آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پیش رفته و به او سلام کرد، زن گفت: علیک السلام یا روح الله! فرمود اى زن تو که هرگز مرا ندیدهاى از کجا شناختى من عیسى هستم، زن گفت: آن دوستى که تو را به سوى من دلالت کرد برایم معلوم نمود که تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا میگویم که دلى ذاکر و زبانى شاکر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانیت و یگانگى یاد میکنم که هرچه را میتوان با آن معصیت کرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر میکردم، اگر دست داشتم به حرام میآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع میرفتم چه عاقبتى داشتم؟

این نعمتى که خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.

منبع:خزینة الجواهر ،صفحه318

ما باید دیدمان را عوض کنیم و به نعمتهایی که خدا به ما داده توجه کنیم ،نه به کمبودها. یعنی در یک کلام در مسائل مادی به پایین دست خود نگاه کنیم

لطیفه :

کلاغی روی سر شخصی مدفوع کرد  آن شخص سریع شروع کرد به شکر کردن .

شخصی سوال کرد : لباست پر از آلودگی شده و شکر می کنی

گفت :برای این شکر می کنم که ، اگر گاو پرواز می کرد چه خاکی به سر می کردم .



آخرشه..

http://www.uplooder.net/img/image/82/182c1c2be69861037578a36658ec3d0e/DSC_0354.JPG


من این "زمستان" را دوست دارم... 

و این رنگ سپید را..

که مرا یاد پاکی انسان می اندازد..

و پاکی باورها..

و پاکی دل ها..

و پاکی ایمان..

و زیبایی عشق..

و عظمت خالق..

و یک رنگی احساس..

من این فضا را دوست دارم..


اما به قول شاعر:


نرم نرمک میرسد اینک بهار..خوش به حال روزگار.. ツ


دیگه آخراشه! 92 سال خوبی بود..زندگی کردیم..بدست آوردیم..از دست دادیم..یاد گرفتیم..یاد دادیم..خدا باهامون بود..اما اگه یادمون با خدا نبود یعنی یه منفی قطـــور رفت تو کارنامه 92 مون!

گفتم منفی چون قابلیت حذف داره..خدا ارحم الرحمینه..بازم به بندش فرصت میده.. 


  پیشاپیش 93تون مبارکــــــــــ



پ ن:

عکس بالا آدم برفیه خدا بیامرز من در حیاط خونمونه :)

آب شدنشو با چشمام دیدم..غم انگیز بود ... !



من یک محجبه ام.



76.gif

░░░░░░░░░░من یک محجبه ام░░░░░░░░░░
لطفا مرا مسخره کنید. 
چرا که نوح را مسخره کردند. (هود (11):38)
موسی را مسخره کردند. (شعراء (26): 25) 
عاد را مسخره کردند. (احقاف (46): 26) 
و در یک کلمه مسخره شدن، تنها شکنجه ی مشترکی بود که همه ی پیامبران آن را تجربه کردند. (حجر (15):11)
سخت ترین شکنجه ای که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وارد آمد. تا آن که خدا برای دلجویی رحمه للعالمین اینگونه فرمود: (اگر تو را استهزا کنند نگران نباش،) پیامبران پیش از تو را (نیز) استهزا کردند. (انعام(6):10 و رعد (13): 32 و انبیاء (21): 41). 
اما بدانید خداوند وعده داده است: از آنان روى گردان! ما شرّ مسخره کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد. (حجر (15) :95)
تادر روز قیامت بگویند:«افسوس بر من از کوتاهی هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره‏ کنندگان (آیات او) بودم!»
(زمر (39): 56)
76.gif

امام نقی (علیه السلام)


بسم الله الرحمن الرحیم


امام نقی (علیه السلام) به مدعی گفت اگر راست می گویی که فرزند پیامبری، وارد قفس شیرها شو زیرا خوردن گوشت تن فرزندان زهرا بر درندگان حرام است... مدعی نرفت اما خلیفه که می خواست پاره پاره شدن امام را توسط شیرهای درنده ببیند، به ورود ایشان اصرار کرد... هنگامی که حضرت هادی پذیرفت و وارد قفس شد، شیرها آرام گرفتند و به پابوسی اش آمدند.


برای  دیدن پوستر در اندازه بزرگتر کلیک کنید

تذکر مهم: تا می توانید این تصویر را منتشر کنید تا به سهم خود جوابی داده باشید به کسانی که مدتیست از غفلت ما نسبت به امام نقی الهادی سوءاستفاده کرده اند و از هیچ توهینی به ایشان دریغ نمی کنند.


منابع:
بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران.

منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.

رهبــــرا...


677e3bfbd2effb804075dcb4be3acb99-425

اینجـــا ایران اَست!


اینجــا {جمهـوری اســلامــ } اَسـت !

اینجـا یک استثنـا اَسـت !

اینجــــا سیـد علــ دارَد!

اینجـا ما میمیـریم بـرای امـاممـان!

اینجـا عشــق تکـرار میشوَد !

اینجـا بـــﮧ کـوری چشـم {ایـالت عیش} ، {ولایـت عشـق} است.

رهبرا!

شاید از حـادثـــﮧ مــترسیدیم!

تو بــﮧ مـا جـرات طــوفان دادی . . .